حسّ غریبی در دلم چون آتش افشانه شد
بنگر زمین و آسمان بر گرد او پروانه شد
صاحب زمان دلربا ، دل را بَرَ د پیش خدا
شبنم به روی برگ گل شوق دل دیوانه شد
یاد امیرالمؤ منین اندر دلم پروانه شد
حسّ غریب آمد به جوش ، زیباتر از دردانه شد
گر غربت مولا نبود اندر زمان خویشتن
صاحب زمان دلربا ، کی این چنین بیگانه شد
دل را صفا ده ای خدا زین رنگ و بوی پر هوا
لختی نظر کن بر دلم شایدکه دل جانانه شد
صاحب زمان دلربا گردیده معشوقم خدا
صد بلبل زیبا سخن بر شاخسارش لانه شد
شور ونشاط عاشقی صد رحمت آرد بر دلم
صاحب زمان دلربا ، با این دلم همخانه شد
:: برچسبها:
شعر حسّ غریب ,
:: بازدید از این مطلب : 445
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3